کد مطلب:38820
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:28
نام پيامبري كه به امامت رسيد را بنويسيد و در مورد زندگاني ايشان توضيح دهيد.
حضرت ابراهيمغ; قرآن ميفرمايد: وَ إِذِ ابْتَلَيََّ إِبْرَ َهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَـَتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...;(بقره،124) هنگامي كه خداوند ابراهيم را به وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهدة آزمايش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم.
البته بايد توجه كرد كه مقام امامت منحصر به حضرت ابراهيمغ نيست بلكه فرزندان او نيز به اين مقام رسيدند چنان كه پيامبر اسلام نيز از ابتداي رسالت داراي اين مقام بود.(براي آگاهي بيشتر ر.ك: الميزان، علامه طباطبايي;، ج 1، ص 266 و 667، ذيل آيه 124 بقره، مؤسسة اعلمي.)
داستان حضرت ابراهيمغ:
در زمان فرمانروايي نمرود بن كنعان در شهر بابل، حضرت ابراهيمدر غاري چشم به جهان گشود، حضرت ابراهيم تا سيزده سالگي در آن غار ميزيست تا اين كه محرمانه با مادرش به شهر آمد. آن حضرت در آغاز پيامبري خود، عمويش آزر را كه بتپرست بود، به پرستش خداوند يگانه دعوت كرد، ولي آزر نپذيرفت و آن حضرت را از نزد خود راند.
حضرت ابراهيمبعد از اين كه با بت پرستان سخن گفت و به آنها فهماند كه بتها براي آنان سود و زياني ندارد، در روز عيدي كه همة مردم براي مراسم عيد به بيرون شهر رفته بودند، وارد بتكده شد و همة بتها را با تبر شكست و تنها، بت بزرگ را سالم گذاشت.
بعد از آن كه نمروديان فهميدند شكستن بتها كار آن حضرت بوده است، كوهي از آتش فراهم كردند و آن حضرت را در آن افكندند; ولي خداوند، آتش را بر حضرت ابراهيمسرد نمود و آن حضرت از آتش، هيچ آزاري نديد.
مردم با ديدن اين نشانة بزرگ الهي به حقانيت حضرت ابراهيمپي بردند; ولي نمرود و طرفداران اودست از لجاجت برنداشتند. نمرود به آن حضرت گفت: خداي تو كيست؟ ابراهيم گفت: خداي من كسي است كه زنده ميكند و ميميراند. نمرود گفت: من هم زنده ميكنم و ميميرانم; يعني دو نفر زنداني محكوم به مرگ را حاضر ميكنم، يكي را ميكشم و ديگري را آزاد ميكنم! ابراهيم گفت: خداي من آن كسي است كه همه روزه خورشيد را از مشرق طالع ميسازد، اگر تو قدرت داري آن را از مغرب بيرون آور نمرود در برابر منطق ابراهيم شكست خورد و مبهوت ماند و ابراهيم را آزاد ساخت; ولي دستور داد او را از شهر بيرون كنند.
حضرت ابراهيماز شهر بابل به طرف فلسطين حركت كرد. در يكي از شهرهاي بين راه، حاكم آن شهر كنيزي به نام هاجر را به ساره همسر حضرت ابراهيم بخشيد. چون ساره نازا بود، كنيز خود هاجر را به ابراهيم داد و هاجر، پسري به نام اسماعيل به دنيا آورد. حضرت ابراهيمبه دستور خداوند، هاجر و اسماعيل را به سرزمين مكه آورد و آنها را در سرزميني بي آب و علف نهاد و به فلسطين برگشت.
بعد از مدتي آب و غذاي هاجر و اسماعيل تمام شد. هاجر هر چه جستجو كرد، آبي نيافت; ناگاه چشمة آب زلالي از زير پاي اسماعيل جوشيد و آب جاري شد و كام خشك مادر و فرزند از آن سيراب شد. اسماعيل بزرگ شد و با دختري از طايفة جرهم ـ كه به سرزمين مكه هجرت كرده بودند ـ ازدواج كرد. حضرت ابراهيم و اسماعيلغ بناي كعبه را در مكه نهادند و بعد از ساخته شدن خانه كعبه، مراسم حج را به جا آوردند.
داستان حضرت ابراهيمطولاني است و در آيات متعدد قرآن بيان شده است.(براي اطلاع بيشتر ر.ك: ابراهيم قهرمان توحيد، محمد نقدي، انتشارات اسوه / تفصيل آيات القرآن الحكم، محمد فواد عبدالباقي، ترجمة مهدي الهي قمشهاي، ص 114ـ128، كتابفروشي اسلامي / و كتابهاي قصص قرآني.)
]شعرأ، 75ـ82 / انبيأ، 51ـ70 / صافات، 99 / انعام، 76ـ83 / بقره، 125ـ134 و 260 و...[
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.